هنوز دلم تنگ نگاهی است که نمیدانم کی نصیبم می شود
هنوز صبر می کنم
هنوز جمعه ها را می شمارم تا به آخرین جمعه ی انتظارت برسم
هنوز دلم را تسلی می دهم
تسلی دردی که عمری است مرا از پای انداخته است .
من تسلی نمی خواهم
من فقط تو را می خواهم
می دانم ! می دانم که آسمان بدتر از من ندیده است
می دانم که حضورم حجاب ظهورت شده است
من اگر دلی دارم سیاه تر از شب تار
اگر وجودم تیره و تار است
اگر دردهایم بی شمار است
می نشینم ! می نشینم تا تو بیایی و عشق را در وجودم زنده کنی
تو که بیایی غروب من دوباره صبح می شود
تو که بیایی شب زنده داری هایم رنگ می گیرد و نور وجه اللهی تو را می گیرد
من تو را می خواهم
تنها تویی که درد این غربت هزار و چندصدساله را درمان می کنی
آقا !
دیگر تحمل این آسمان غم را ندارم
دیگر نمانده توانی که صبر کنم
آقا !
تو هم غریبی و خسته از این زمین
من هم دگر بریده ام از این همه گناه
دیگر دلم بهانه ی ماندن نمی کند
شاید دگر نمانده توانی که جان کند
فقط
این را بدان که :
هر وقت این دلم ز زمین و زمینیان خسته می شود
در گوشه ی دلم زمزمه ام یک کلام هست :
درد ما جز به ظـــــهورش مداوا نشود
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.